
رفتم نشستم کنارش گفتم :
برای چی نمیری گـُلات رو بفروشی ؟
گفت : بفروشم که چی ؟ تا دیروز می فروختم که با پولش
آبجی مو ببرم دکتر دیشب حالش بد شد و مُرد ،
با گریه گفت : تو می خواستی گـُل بخری ؟
گفتم : بخرم که چی ؟ تا دیروز می خریدم برای عشقم
امروز فهمیدم باید فراموشش کنم...! اشکاشو که پاک کرد
یه گـل بهم داد گفت :بگیر باید از نو شروع کرد
تو بدون عشقت ، من بدون خواهرم...
برچسب ها :
نوشته شده در تاریخ 1392/12/11 و در ساعت : 17:07 - نویسنده : e.yakhi